بخشی از داستان «خودکار بیک محمدعلی»
محمدعلی خودکاری محبوب داشت. یک روز توی دراگ استور پیدایش کرد. ویژگی خاصی نداشت-فقط یک خودکار ساده بود، با بدنهای از پلاستیکِ شفاف و یک سرِ پلاستیکیِ آبی هم داشت. محمدعلی این خودکار را زمانی پیدا کرد که از صحنۀ مشتزنی دور بود و از شرکت در هر مسابقهای محرومش کرده بود. پروندۀ تمرد او در مقابل اعزام به ویتنام و شرکت در جنگ، در دیوان عالی در جریان بود. درنتیجۀ این محرومیت، علی کلی وقت صرف پیادهروی میکرد. یک روز دمِ فروشگاهی ایستاد که آدامس بخرد و داخل دراگ استور یک خودکار دید. خودکاری بود مثل باقی خودکارها. اما این یکی چشمش را گرفت.
علی خودکار را برداشت و در دست گرفت. دستش خیلی گنده بود و خودکار ریز بهنظر میرسید. اما از حس اینکه توی دستش جا خوش کرده بود خوشش آمد. قلم را که در دست گرفت، فکری به سرش زد.
محمدعلی فکر کرد، یعنی میشود یک کتاب بنویسم؟
بخشی از داستان «خودکار بیک محمدعلی»
نوشتهٔ بن لوری
ترجمۀ اسدالله امرایی
منتشر شده در سومین شمارهٔ مجلهٔ ادبیِ «نوپا»
مجلهٔ ادبی «نوپا» با رویکردی تازه در پی کشف استعدادهای شناخته نشده در عرصهٔ ادبیات میرود و شعرها و داستانها را همراه با نقد منتشر میکند. مجلهٔ نوپا به سردبیری مجتبا نریمان در کنار انتشار مطالب ادبی، سعی دارد در شناخت شعر و داستانهایی که، دور از هرگونه حشو و زوایدِ تبلیغاتی و گذرا، ارزش ادبی و هنری دارند، به مخاطبان خود کمک کند و به آسیبشناسی ضعفها و علل سقوطِ برخی جریانات ادبی بپردازد.